دوست داشتن هایی با طعم وفا

ساخت وبلاگ
دوست داشتن هایی هستند که بوی ناب وفا را میدهند 

این دوست داشتن ها را باید با طلا روی الماس نوشت

دوست داشتن هایی را می پرستم که با هزار دور چرخ و فلک روزگار هم از تب و تاب خودش نمی افتد

اینجور دوست داشتن ها خیلی کم هستند 

اما ای کاش به اندازه ای که قلب یک عاشق برای معشوقش می تپد این جور دوست داشتن ها و این جور عشق های ناب و پر از عطر وفا هم پیدا میشد

کاش به اندازه حرمت این قلب های پر از عشق ،‌ به اندازه تک تک حروف مقدس "دوست داشتن" 

عشق هایی با طعم خوش وفای خالص هم پیدا میشد

ملتمسانه از چشم های تک تک شما خواهش می کنم که بگردید و پیدا کنید

⬅از یابنده تقاضا میشود عشق های ناب را پیدا کنند 

و مژدگانی اش هم حک کردن مُهری پر از وفا و عشق بر قلب کسی که پیدایش کند

دنیای چند سال پیش من در حوالی همین روزهای بی مهری و بی وفایی رنگ جدایی گرفت

سوم زمستان بود که دلم به رنگ بی وفایی خو گرفت

او نقاش واردی بود و تبحر خاصی در سیاه و خاکستری کردن دنیایم داشت

دنیای مرا او رنگ غم زد

چهار سال از این اتفاق خاکستری که در قلبم افتاد می گذرد.باورش برای خودم هم سخت بود که چقدر راحت سپردمش به فراموشی..... که همین الان انگشتای دستم را آوردم جلوی چشم هایم و شروع کردم به شمردن سال ها،اینکه چند سال گذشته ، از یاد و خاطرم رفته....

اتفاقی که امشب افتاد وادارم کرد که قلم به اویِ بی وفا، اویِ بی رحم بردارم و بنویسم 

از خاطراتی که اگر هزار سال هم زیر خاک مدفون شود ،باز هم این احتمال وجود دارد که طوفانی بیاید این خاک هزار سال خفته را زیر و رو کند

اتفاقِ امشب هم یک طوفان هزار پیکر بود که بر دل خاک خفته ی یاد من نشست و بنایش را سخت ویران کرد...

امشب کسی دنیای گذشته ی مرا بیدار کرد که مرا به چهار سال پیش برد

حرف هایش طعم خوش وفا را میداد...

او می توانست چشم هایش را بر خاطرات یارش ببندد و بی وفایی را در حقش خوب ادا کند... 

او می توانست تمام محبت و عشق یارش را دود کند...

می توانست قلب پر از دوست داشتن یارش را پر از خون کند....

او خیلی کارها می توانست بکند....

اما نکرد....!!!!

طوفانی که گفتم این آدم دوست داشتنی و پر از مِهر و وفا ، در دل من برپا کرد...

مرا برد به سال های خاکستری و زرد قلبم

مگر یار بی وفا و جفاکار من نمیدانست قلب من برایش چقدر عاشقانه می زند!؟؟؟!؟؟

او از همه بیشتر به قلب من نزدیک تر بود....او چرا مرا ندید!؟!؟!

یعنی من او را کمتر از او دوست داشتم!؟!

او چشم هایش را بر روی من بست و به روی اویِ تازه وارد،اویِ غریبه باز کرد

او بی رحمانه ترین کارِ دنیا را با من کرد

او بی رحم نبود،اما عشق من برایش تکراری و سرد شده بود...

او دلش عشق تازه و یار دیگری می خواست

او قلب عاشق مرا پر از خون کرد...

قلبی که بعد از آن عصر خاکستری دیگر رنگ خودش را گم کرد و راهش به بیراهه کشید...

آن دوست عزیزی که این طوفان را در قلب من برپا کرد را دعای خیر می کنم

او به من ثابت کرد که وفا هنوز زنده ست

اما در قلب کسانی که حرمت عشق را ادا کردند

خدا کند با یارش بهترین های دنیا را تجربه کند

دلش همیشه سبز باشد و به زندگیش گرمِ گرم

   


برچسب‌ها: دلنوشته مریم , وفا , دوست داشتن , سال های خاکستری , قلب زرد من مریم پاییزی ...
ما را در سایت مریم پاییزی دنبال می کنید

برچسب : دوست,داشتن,هایی,طعم,وفا, نویسنده : maryambanoo7o بازدید : 193 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 13:08